جدول جو
جدول جو

معنی حس کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حس کردن
(نِ شَ تَ)
احساس کردن. کنایت از فهمیدن
لغت نامه دهخدا
حس کردن
احساس کردن
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حس کردن
احساس کردن، در یافتن، درک کردن، بو بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حس کردن
ليشعر
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حس کردن
Sense
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حس کردن
sentir
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حس کردن
ощущать
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به روسی
حس کردن
fühlen
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
حس کردن
відчувати
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حس کردن
czuć
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
حس کردن
感觉
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به چینی
حس کردن
sentir
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حس کردن
sentire
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حس کردن
sentir
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حس کردن
voelen
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
حس کردن
รู้สึก
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
حس کردن
محسوس کرنا
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به اردو
حس کردن
অনুভব করা
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
حس کردن
kuhisi
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حس کردن
hissetmek
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حس کردن
感じる
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حس کردن
להרגיש
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به عبری
حس کردن
महसूस करना
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به هندی
حس کردن
merasakan
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حس کردن
느끼다
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محو کردن ستردن، کندن، خراشاندن، سایاندن سودن ساییدن، تراشیدن محو کردن، کندن شکل یا نوشته بر فلز و مانند آن حکاکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسد کردن
تصویر حسد کردن
حسد بردن، حسد ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس کردن
تصویر حبس کردن
بنداندن زندانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حج کردن
تصویر حج کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حد کردن
تصویر حد کردن
معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب کردن
تصویر حب کردن
گویکاندن گویه ساختن دارویی را بصورت حب در آوردن حب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حس کردنی
تصویر حس کردنی
سهشیک
فرهنگ لغت هوشیار
گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره